Smiley face
 صبح‌ها بیدارم کن


روزم فقط با فکر تو سر شد
خوابم نبرده شب با هیچ قرصی
اینه همیشه حال من هر روز
صبحی که تو حالم رو می‌پرسی

شعر

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۴۰۲/۰۵/۲۱ |
 عاشق
دیدارها را شروع کن
بدون قرعه‌کشی
شک نکن
من همیشه به تو می‌افتم!
فصل خوب دیدارها
تک حذفی؟ نه!
من عاشقم!
عاشق رفت و ...
برگشت


شعر

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۲/۰۵/۳۰ |
 خیالبافی

امشب بیا کنار هم ستاره‌ها رو بشماریم
خاطره‌های خوب‌مون رو باز به خاطر بیاریم

بیا خیال کنیم هنوز عاشق دنیای همیم
شبا به هم قصه می‌گیم، تو خواب و رویای همیم

بازم خیالبافی کنیم که سقف ما آسمونه
هر جا باشیم خونه‌ی ماست، خاک زمین فرش‌مونه

بچه بشیم و همه‌ی دنیا رو بازی بگیریم
بیا تا یادمون بره تو دست دنیا اسیریم

امشب بیا کنار هم ستاره‌ها رو بشماریم
منتظر یه روز خوب، سر روی بالشت بذاریم


شعر

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۲/۰۱/۳۰ |
 جواب

تر شده چشم‌های من، دوباره شعر تر بگین
دل مـن گــرفـتـه بـاز، دوبـــاره از ســـفر بگین
شما که خوب بلدین نمک بپاشیـد روی زخم
جــواب قـلـب مـنــو بـا «امــا» و «اگــر» بگین


شعر

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۱/۱۱/۰۳ |
 دومین سالگرد ایستگاه من

الآن که دارم این متن را می‌نویسم، یاد آن روزهایی افتادم که بچه بودم (نیست که الآن خیلی بزرگ شدم)، توی کلاس می‌نشستم و معلم صدایم می‌زد تا درس بپرسد و بفهمد از هفته پیش تا امروز چه غلطی کردم؛ بعد من هم مثل خیلی‌ها، بدون هیچ فکری، آن جمله‌ی معروف را می‌گفتم؛ «آقا اجازه؟ یادمون نبود.» حالا درست مثل همان موقع شده؛ آنقدر مشغولیت داشتم و مدام در حال تایپ بودم که حواسم پرت شد و نفهمیدم یک سال دیگر هم گذشت... . حالا مثل همان سال‌ها باید این بار به خودم و به شما بگویم: «ببخشید، یادمون نبود.»

آن اوایل، هم پر شور بودم و هم وقت آزاد بیشتری داشتم؛ اینطوری بود که هر سه-چهار روز یک بار مطلب جدید می‌نوشتم. البته هنوز شور دارم، فقط وقت کم آوردم. شما که غریبه نیستید، گاهی وقت‌ها چیز هم می‌کنم... همانی که باادبانه‌اش می‌شود «تنبلی». یک موقع‌هایی هم می‌نویسم، ولی اینجا نمی‌گذارم. این روزها بیشتر دستم به شعر می‌رود؛ برای همین، در انتها یک شعر که به خودم چسبیده و دوستش دارم، برای شما هم می‌گذارم.

به رسم سالگرد قبلی، این بار هم از شما می‌خواهم که بهترین و بدترین را انتخاب کنید. و این را بدانید که نظر شما خیلی برای من مهم است. آن‌هایی که همیشه به ایستگاه من می‌آیند که مطلب‌ها را خوانده‌اند، آن‌ها هم که گذری از ایستگاه من رد می‌شوند، اگر وقت داشتند یک چرخی بزنند توی مطلب‌ها و بهترین و بدترین را انتخاب کنند (الآن همه می‌گن: نه وقت نداریم!).

در آخر هم یک تشکر ویژه از همه کسانی که اینجا می‌آیند و لطف می‌کنند نظرشان را می‌گویند.
شب یلدای همه شما مبارک.


کیش

شاید روزی ببینم نیستی پیشم
تو اون لحظه حسابی مات می‌شم
یه روز سر می‌شه با سیگار و چایی
یه روز بعدش می‌فهمی توی کیشم!


روزنوشت

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۱/۰۹/۳۰ |
 من و تو
بیا یه بار چترامونُ ببندیم
به خیسی ِ لباسامون بخندیم
بارون می‌چسبه، مث چایی داغ
انگاری ما هم دو تا حبه قندیم!


شعر

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۱/۰۸/۲۵ |
 گزارش از بالا
من پشت پنجره نشستم اینجا
از بالا می‌بینم کی می‌ره کجا

انگاری که دارم گزارش می‌دم
هر چی ببینم رو براتون می‌گم

خب، مثلن یکی تو پارک نشسته
یه سیخ داره تو دستش و یه بسته

یه خانومه که دو تا بچه داره
شماره گرفت از اون آقا پولداره

دختره که منتظر تاکسی بود
بوق می‌زدن واسش، اونم شاکی بود

یه وانتی اومد توی خیابون
میگه: «خیار دارم قد ِ بادمجون»

یه پسره که با خودش درگیره
اونجا داره با یه  چیزی ور می‌ره

یه گوشه‌ای که معلومم نباشه
رفته یواشکی داره ...

اون پیرمرده که دلش جَوونه
واسه یه پیرزن داره می‌خونه:

«من جَوونم، پیری سرم نمی‌شه
نگو نمی‌خوای، که باورم نمی‌شه»

خب، دیگه ظهر شد، همه‌جا خلوته
کار واسه دختر پسرا راحته

این گزارش همین‌جا بسته می‌شه
چون دیگه شاعر داره خسته می‌شه


پی‌نوشت: فکر کنم باید یه موضوع به نام «مزخرفات» به آرشیو موضوعی اضافه کنم!


شعر

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۱/۰۷/۰۸ |
 بد نیست
پر از دردی
ولی من رو که می‌بینی
غمت می‌ره
فقط یکریز می‌خندی

اگه حالم نباشه خوش
اگه دلتنگ باشم من
برات فرقی نداره انگاری اصلن!
فقط خوشحالی، می‌خندی
چه اخلاق بد و گندی

یه کم درکم کنی، بد نیست
از این لبخندهای بی‌خودی و مسخره‌ت هم کم کنی، بد نیست
با این اوضاع و احوالت
اگه ترکم کنی، بد نیست!


شعر

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۱/۰۶/۱۵ |
 رهگذر
تو چه خبر داری
از آن رهگذر
همان که ساده نگاهش کردی

تو چه می‌دانی
زیر کلاهش
چه فکرهایی دارد
زیر پوستش
چه دردهایی...


شعر

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۱/۰۴/۰۵ |
 کارمند
کسی که
پول چتر نداشت و
خیس شد
کارمندی بود
که عاشق دختر رئیس شد


شعر

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۱/۰۳/۱۸ |
 
مطالب قدیمی‌تر
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
مهر ۱۴۰۴
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
برچسب‌ها
تنهایی (3)
عاشق (2)
فاخته جان (2)
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM
...