Smiley face
 می‌سوخه؟


به دکتر گفتم پشت چشم‌هایم می‌سوزد. گفت عزیزم من روان‌شناسم. چه بی معنی. مگر قرار نبود که دکترها همه‌چیز را بلد باشند؟‌ من که این‌طوری خیال می‌کردم، که بلدند هر دردی را درمان کنند. البته بعد فهمیدم دکترها خودشان می‌توانند عامل درد باشند. خود من چند سالی است سینه‌ام می‌سوزد. دکتر گفت بیا یک قطره بدهم بریز روش. گفتم روی سینه‌؟‌ گفت نه احمق، برای سوزش چشمت. گفتم تو چطور دکتری هستی که چیزی از سوختگی بارت نیست. این چند وقته دردم بیشتر شده. بعضی فیلم‌ها را که می‌بینم، بعضی آهنگ‌ها را که گوش می‌کنم، بعضی متن‌ها را که می‌خوانم بیشتر می‌سوزد. با خودم خیلی کلنجار می‌روم، ولی نمی‌گذارم آبش بیاید. دکتر چپ‌چپ نگاهم کرد. گفتم چشمم را می‌گویم. پرسید که خب چرا نمی‌گویی اشک؟‌ واقعا فهمیدم که دکترها هیچی نمی‌فهمند. دکتر جان، من اگر می‌خواستم بگویم اشک، که دیگر جلویش را نمی‌گرفتم که سرازیر نشود مثل آب چشمه. قدیم‌ها این‌طور نبودم ها، اشکم سر جایش بود، خنده‌ام سر جایش. مثلا وقتی سلفی می‌گرفتیم می‌خندیدم و وقتی در آغوش کشیده می‌شدم، چشم‌هایم تر می‌شد. واقعا یک موقع‌هایی بود دنیا قشنگ بود. حالا فقط حسرتش مانده. دکتر جان، تازه من رعایت ادب می‌کنم و نمی‌گویم دیگر کجاهایم می‌سوزد. این اعتراف‌ها را یک‌وقت توی دفترت ننویسی. همان گوشه‌ی ذهنت نگه دار. راستی شما این مدت سوزشی حس نکردید اصلا؟‌ احیانا دلتان نسوخته؟‌ عجب سنگدلی هستید شما دکترها. آدم آب‌وهوایش هم که عوض می‌شود، یک چیزهایی حس می‌کند خلاصه؛ مخصوصا حالا که پاییز است و خود هوا هم سوز دارد. البته می‌گویند آب‌وهوای خارج فرق می‌کند.

دکتر پرسید «چرا همه‌ی دردهایت سوزشی است؟» نمی‌دانم کی به این دکترها مدرک می‌دهد.


روزنوشت

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۴۰۴/۰۷/۲۱ |
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
مهر ۱۴۰۴
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
برچسب‌ها
تنهایی (3)
عاشق (2)
فاخته جان (2)
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM