Smiley face
 کلمه‌ها را بالا آوردم


گفتم سال تمام شد اژدر، دلگیر نباش، غصه نخور، شاکی نباش. حرفی نزد؛ نشست، به دیوار اتاق تکیه داد و زانوهایش را بغل کرد. گفتم اژدر، دنیا روی خوش هم دارد، روزهای خوب، لحظه‌های قشنگ، کنج اتاق نشین پسر. دیدی روزها عین برگ از درخت افتادند و زیر پا له شدند. دیدی یک سال دیگر هم الکی الکی رفت. هر سال خیال می‌کنیم فردا که روز نو می‌آید ما هم حال‌مان بهتر می‌شود، کلی نقشه داریم توی سرمان، با یه کوله پر از آرزوها و فانتزی‌ها می‌نشینیم پای سین‌ها و فکر می‌کنیم همین که توپ را در می‌کنند موتور ما هم روشن می‌شود و یک راست می‌رویم توی سرزمین شگفت‌انگیزها. آنقدر کارتون دیدیم که خیال برمان داشته زندگی و دنیا هم کارتونی است. زرشک. می‌گویم اژدر ایندفعه تو بیا بنویس. برای‌مان بگو توی آن دل لعنتی‌ات چه خبر است؛ بگذار اگر واقعن غمی اینقدر بزرگ هست، ما هم شریک باشیم و بیاییم زیر بار غمت، یک گوشه‌اش را بگیریم روی دوش‌مان. غصه‌ای که تو را به این حال و روز انداخته، ارزش خریدن دارد. یک وقت خیال نکنی من هم مثل آدم‌ها از کنارت رد می‌شوم، فکر نکنی دلداری‌ات می‌دهم؛ نه، هنوز آنقدرها هم احمق نشدم، یک چیزهایی بارم هست. می‌دانی اهل لاف زدن نیستم، حرف کمتر می‌زنم، بیشتر عمل می‌کنم. ولی این روزها تنهایی مد شده اژدر. اگر تو هم توی فاز منفی باشی، غصه‌ام می‌گیرد. توی فلان برنامه عکس لب پنجره می‌گذارند با نگاهی به دوردست و یک متن و شعر غم‌دار هم ضمیمه‌اش می‌کنند، بعد خبر می‌رسد همان شب بعد از پارتی و پایکوبی و خورد و خوراک، توی تخت دو نفره خوابیده. بیا غیبت‌شان را نکنیم، در حدش نیستند. بگذار توی عالم خودشان باشند. بگذار توی کمپین‌ها بروند، بی اینکه یک بار رنگ پایین شهر را دیده باشند. زندگی هر کس مال خودش است. می‌گویم بیا یک بار تو حرف بزن، تو برای ما بنویس. خریدار ندارد، مهم نیست، من که می‌خوانم. اصلن مگر باید کسی ببیند. بنویس خالی شوی. توی دلت که بماند، جمع می‌شود، گوله می‌شود، می‌افتی توی حوض نقاشی. اژدر نگاهم می‌کند و می‌گوید: «کسی نمی‌ماند. حتا تو هم نیستی، که اگه بودی من الآن زانوهام رو بغل نمی‌کردم.» ساکت شدم. حرف نزدم. مثل همیشه حق با اژدر بود.

حالا قرار گذاشتم با خودم، عوض شوم. اما این هم از همان شعارها است. من همین گهی هستم که بودم. حتا اگر کسی من را نبخشد، من همه را می‌بخشم. حتا اگر تمام دنیا من را توی لیست سیاه گوشی‌شان بگذارند، من لیست سیاه نمی‌سازم. حتا اگر حتا اگر. من همان پسری هستم که... نباید خودش را توضیح بدهد؛ چون هیچکس معنی حرف‌هایش را نمی‌فهمد.


رپ‌بازی: امسالم به تَش رسید و هنو بازه باغ وحش...


روزنوشت + من و اژدر

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۴/۱۲/۲۸ |
 دنیا

یک روز می‌فهمی
دنیا آنقدرها هم بزرگ نیست
هرچند
قبول نداری
دنیا بزرگ نیست

فاصله دوام ندارد
آخرش
یک روز می‌آیی
و خیره می‌شوم توی چشم‌هایت  
بغلت می‌کنم
می‌فهمی...


نوشته‌های پراکنده

پی‌نوشت: اینتر زدن بین کلمه‌ها به تنهایی باعث نمی‌شود نوشته‌ای تبدیل به «شعر» شود. این پست هم در «نوشته‌های پراکنده» دسته‌بندی شده.

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۴/۱۲/۱۵ |
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
مهر ۱۴۰۴
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
برچسب‌ها
تنهایی (3)
عاشق (2)
فاخته جان (2)
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM
...