Smiley face
 سفید بدم، پخته شدم، منفجر


آنچه گذشت...

گمانم وسط‌های خرداد ماه بود که آمدیم و خواستیم وارد ایستگاه‌مان شویم که یک پیغامی آمد و گفت ما داریم کارها را روبراه می‌کنیم که از قبل هم بهتر شود، اصلن عالی. گفتیم دستش درد نکند. یک هفته بعد آمدیم، دیدیم همان حرف قبلی را می‌زند، گفتیم چه زحمتی می‌کشند طفلک‌ها برای ما. دو هفته بعد آمدیم، گفتند یک مقدار صبر کنید، گفتیم این چه حرفی است می‌فرمایید، شما جا روی چشم ما دارید. یک هفته بعدش آمدیم، دیدیم نوشته به مشکل خوردیم، گفتیم دشمنت به مشکل بخورد. یک هفته بعد آمدیم، گفتند فعلن بروید از همان نسخه قبلی استفاده کنید کارتان راه بیفتد. این شد که ما دوباره برگشتیم. ولی در کل یادتان باشد که اگر در یک مسابقه‌ی دو، دور از شما، مانند حیوان وفادار بدوید، عرق از تمام منافذ بدن‌تان بیرون بزند و در چاک‌ها و چین‌ها جاری شود، هرچه آب در بدن دارید بخار شود، نفس‌تان بالا نیاید و دور از شما مانند حیوان بارکش هن و هن کنید، آنقدر زور بزنید که تا مرز جز خوردن پیش بروید، ولی در آخر نتوانید به مقامی برسید، رسمن -دور از شما- هیچ غلطی نکرده‌اید.

اصل مطلب

دو ماه اول تمام شد؛ این یعنی دیگر آش نمی‌خوریم. راستی تا به حال شده که در سفر هم سفر کنید؟ خب من به لطف این توفیق اجباری، تجربه کردم. یعنی ما را که مسافر بودیم، بردند یک جای دیگر مسافرت. جای‌تان خالی، امیدوارم هیچوقت قسمت‌تان نشود. جای توضیحش اینجا نیست، فقط به همین مقدار بسنده کنم که بدون پرداخت هیچ پولی و کاملن رایگان و بدون استفاده از هیچگونه دستگاه پیشرفته و پیشنرفته، برنزه... که چه عرض کنم، سیاه شدم و این تجربه هم به تجربیات گران‌سنگم اضافه شد. حالا شما می‌خند، ولی باور کنید سوختن خنده ندارد.

پس از چند روز استراحت، به بخش حساس ماجرا رسیدیم؛ تقسیم کردن. بعد از دو ماه آش خوردن، باید مقصد مسافرت بعدی‌مان مشخص می‌شد. همه منتظر، ساکت و سرا پا گوش، با صدای بوم بوم قلب‌ها در پس‌زمینه. وارد جزئیات نمی‌شوم که وقت‌گیر است. معلوم شد حدود دو تا سه ماه باید در همین جایی که هستم بمانم تا دوباره به بخش حساس دوم برسم و تکلیفم مشخص شود.

حاشیه

به لطف همان اتفاق‌هایی که برای سیستم‌شان پیش آمد، تمام نظرهای‌تان پاک شد. اگر سوالی حرفی  نظری داشتید، در خدمت هستم.

 

رپ‌بازی: بگم چه روزای سختی رفت و سخت‌تر اومد.

روزنوشت

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۴/۰۴/۱۳ |
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
مهر ۱۴۰۴
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
برچسب‌ها
تنهایی (3)
عاشق (2)
فاخته جان (2)
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM
...