تنها شدیم کنج اتاقامون زندونیِ این چار تا دیواریم ما که هزار آغوش گرم یار از عالم و آدم طلب داریم حرف دلا توی گلو مُرده بس که رو لبهامون نمیآریم ما عاشقای فصل پاییزیم ابر بهاریم و... نمیباریم
پینوشت: در لحظه نوشته شد. اگه ایراد وزنی داره، از روش بپرید!
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا میخوانید حاصل قلم نصف و نیمهام است. ضمن اینکه همه نوشتهها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفتوگو» هم که تکلیفش معلوم است.