Smiley face
 در جستجوی آرامش

حدود سه ماه پیش بود که پدرم با صاحبخانه‌مان حرفش شد. حق با پدرم بود، هرچند که کمی تند برخورد کرد اما خب حرفش درست بود. صاحبخانه‌مان که می‌دانست در زمستان اوضاع خرید و فروش و اجاره‌ی خانه اصلن روبراه نیست و پیدا کردنِ خانه‌ای که دلخواه ما باشد خیلی سخت است، کرایه‌ خانه را بالا برد. پدرم یک ماه سعی کرد با صحبت کردن، او را از خر شیطان پایین بیاورد ولی بی‌فایده بود. کار تا آنجا پیش رفت که یک دعوای حسابی جای آن گفتمان را گرفت و در نهایت با هزار بدبختی ما از آن خانه بیرون رفتیم. بعد از آن هم با هزار و یک بدبختی دیگر و حدود یک ماه سرگردانی خلاصه یک خانه‌ی دیگر را اجاره کردیم. کرایه‌ی این خانه با خانه‌ی قبلی چندان تفاوتی نداشت، با این حال پدرم خوشحال بود که از دست آن صاحبخانه راحت شدیم.

آن اوایل که خانه را گرفته بودیم خیال می‌کردیم اوضاع‌مان بهتر می‌شود، اما دوران خوشی ما چندان دوامی نداشت. صاحبخانه‌ی جدید دو هفته بعد از آن که ما کاملن در آنجا مستقر شدیم و خیالش از این بابت راحت شد، شروع کرد به وضع کردنِ قوانین و مقررات برای ما؛ اینطوری راه بروید، بلند حرف نزنید، فلان کار را بکنید، فلان کار را نکنید و ... .

حالا سه ماه است که ما داریم با همه‌ی این قوانین و مقررات کنار می‌آییم، و پدرم سه ماه است هر شب خودش را لعنت می‌کند که با آن صاحبخانه‌ی قبلی چنان رفتاری را کرد.

 
نوشته‌های پراکنده

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۰/۱۲/۱۱ |
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
مهر ۱۴۰۴
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM
...