من جغرافیام خوب نیست؛ شمال و جنوب سرم نمیشود، غرب و شرق را با هم اشتباه میگیرم. جدا از این، خیابانها و بزرگراهها هم نمیشناسم. یعنی به طور کلی با موقعیت و مکانیابی مشکل دارم. نمیدانم کافه خوب کجاست، فستفودهای تهران کجا هستند، اگر بخواهم با دختری پسری قرار بگذارم کجا را باید نشان کنم. برای همین قرارهایم شد وسط خیابان، توی ماشین. میخواهم بگویم این قرارهای ماشینی، از روی بیادبیام نبود، از بیمحبتی و بیاحساسیام نبود، من فقط بلد نبودم.
من جغرافیام خوب نیست؛ نمیدانم آلمان و اتریش و کانادا کجای نقشه هستند. شهرهایشان را هم نمیشناسم. برای مثال، نمیدانم کانادا شهری به اسم لندن دارد یا نه. آخر یکی توی لینکدین موقعیت مکانیاش را زده بود لندن کانادا. میگویم شاید اشتباهی نوشته، شاید همین تهران خودمان است و الکی نوشته. هفتهای یک بار هم میروم صفحهاش را نگاه میکنم. خلم؟ شاید. باورم نمیشود خلاصه.
من جغرافیام خوب نیست؛ احتمالا برای همین است که سفر هم نرفتم. البته من درونگرام، من تنبلم، خانه را به جاهای دیگر ترجیح میدهم. زورم میآید بروم جایی دیگر. همین شد که به جای تفریحهایی مثل مسافرت و تهرانگردی، چرخیدم لای صفحههای اینترنتی. گشتم لابهلای وبلاگها؛ از سال 85 یا همین حدودها. شاید بخندید اما دوستهای زیادی از همین وبلاگها پیدا کردم. از بس که نظر خصوصی میگذاشتم. شما که غریبه نیستید، از توی این وبلاگها دوستدختر هم پیدا کردم. چقدر هم خوب بود انصافا. من هم خوب بودم. با هم خوب بودیم. همهچیز خوب بود کلا.
من جغرافیام خوب نیست؛ و خیال میکنم آدم خیلی چیزها را از دست میدهد اگر جغرافیاش خوب نباشد.
پینوشت: بایگانی وبلاگتان را پاک نکنید. آدم صفحه سفید میبیند دلش میگیرد.
روزنوشت