Smiley face
 حتی عنوان هم نمی‌نویسم


یک نفر برایم نظر گذاشته و پرسیده است که «اژدر چه شد؟». اژدر چند وقتی هست که غیبش زده، رفته است جایی که نمی‌دانم کجاست، بی‌خبرم ازش. شاید بلایی سرش آمده. آخ اگر دخترعمه‌ام الآن اینجا بود بهم تشر می‌زد که یک «بلا به دور» بگویم. طفلکی خیال می‌کرد به حرف من چرخ و فرمان روزگار می‌چرخد و اگر این جمله جادویی را بگویم یکهو سرنوشت آدمیزاد عوض می‌شود. راستی نکند کارمایی در کار باشد؟ مثلا آن الدنگی که زد توی سر آن دخترک، پنج سال بعد خودش درد و مرضی در ناحیه سرش پیدا بکند و توی یک ماشین شبیه به آمبولانس جانش از بدنش به در برود. ای کاش کارمایی کارمایی کارمایی در کار در کار در کار بود بود. اصلا اگر منطقی هم به قضیه نگاه کنیم و خوب حساب و کتاب کنیم، می‌بینیم اتفاقا اگر بلایی سر اژدر نیامده باشد عجیب‌ است؛ قاعدتا تابه‌حال باید یک طوری‌اش شده باشد. چیزی که زیاد است حادثه ناگوار و مصیبت و بلا. حق با آقای دکتر بود. همان دکتری که رفته بودم پیشش تا ازش بپرسم این گودی کوچک زیر قفسه سینه سمت چپم طبیعی است یا باید کار خاصی انجام دهم. دکتر نگاه کرده و نکرده، با پوزخندی گفت بود چرا، بیرون می‌ری مواظب باش ماشین بهت نزند، آدمیزاد معمولا از چیزی می‌میرد که فکرش را هم نمی‌کند. سعی کردم به حرفش بخندم، اما راست می‌گفت. مثلا همین آشنای دور ما اگر قرار بود حدس بزند چطوری کلکش کنده می‌شود، در سه میلیون و هفتصد هزار و چهارصد و پانزدهمین حدسش هم نمی‌گفت که لاستیک ماشینی درمی‌رود و پرتش می‌کند روی آسفالت. مثل بولینگ. یک توپی وسیله‌ای چیزی می‌خورد و چند نفر ولو می‌شوند روی زمین. دنیا بازی است دیگر. از این سبک بازی‌ها که تیر و اشعه و کوفت از بالا می‌آید و باید از لابه‌لای همه‌شان رد شوی. امتیازی هم جمع نمی‌کنیم، فقط زنده می‌مانیم. بعد هم خیال می‌کنیم هرکس زنده بماند برنده است. هیچ به فکرمان نمی‌رسد شاید آنی که بمیرد برنده باشد. من که می‌گویم هرکس امروز مرده از زنده هم زنده‌تر است. ای بابا، ببینید بحث به کجا کشید. فکر کنم بهتر است همین‌جا نقطه بگذارم و جمعش کنم. فردا اگر بلایی سرم بیاید می‌گویند دیدی پست آخر وبلاگش چه نوشته بود، لابد خودش خودش را سر به نیست کرده، خودش خودش را تصادف کرده، خودش افتاده کف موزاییک. گرفتار شدیم خلاصه.


پی‌نوشت: آن جمله اول را دروغ گفتم؛ هیچ‌کس درباره اژدر نظری برایم نگذاشته.
پی‌نوشت 2: خیال می‌کنند اژدر را از خودم درآورده‌ام. آدمیزاد باید دیوانه باشد که فردی خیالی را بسازد و با او حرف هم بزند.
پی‌نوشت 3: به خودت و بقیه بگو همه‌چیز درست می‌شود.


نوشته‌های پراکنده

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۴۰۱/۱۰/۲۸ |
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
مهر ۱۴۰۴
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM
...