Smiley face
 گفتگو با «آنی دالتون»

گفتگو با نویسنده وبلاگ «یادداشت‌های یک دختر ترشیده»
من این‌کاره‌ام 


گاهی وقت‌ها اسم یک فیلم از محتوا و خود فیلم پر سر و صداتر می‌شود و کلی حاشیه درست می‌کند. بعد سیل نقد و نظرهاست که درباره اسم آن گفته می‌شود. مشابه این قضیه در وبلاگستان برای وبلاگ «یادداشت‌های یک دختر ترشیده» اتفاق افتاد. استفاده از یک کلمه حساس در عنوان وبلاگ باعث شد مخاطب‌های زیادی به سمت آن بیایند و البته خیلی‌ها هم منتقد استفاده از کلمه ترشیده آن هم توسط یک خانم شوند. نویسنده مانند خیلی از وبلاگ‌های پربازدید، اسم مستعار داشت و اسم مستعارش، «آنی دالتون» بود. او بیشتر در رابطه با مشکلات جوان‌ها برای ازدواج می‌نوشت. این بار سراغ آنی دالتون رفتم و با هم گپ و گفتی کردیم که چکیده‌اش را در ادامه می‌خوانید.

برای راه انداختن این وبلاگ انگیزه یا دلیل خاصی داشتی؟
کار من نوشتن است. از نه سالگی نوشتن را شروع کردم و از هفده سالگی طنز می‌نویسم. از همان بچگی می‌نوشتم و کارم را برای نشریه‌ها می‌فرستادم. همیشه دنبال محملی بودم که نوشته‌هایم را در آن به مخاطب برسانم. اوایل شعر جدی می‌نوشتم، بعد که مشخص شد در شعر طنز موفق‌تر هستم، روی طنز بیشتر تمرکز کردم و اشعارم را برای مجله‌ای فرستادم. همین موضوع باعث شد تا مسئولان آن مجله بعدها برای کار از من دعوت کنند. بعد هم در شبکه‌های اجتماعی شروع کردم به نوشتن؛ از گوگل پلاس گرفته تا وبلاگ و حالا هم توئیتر. خوبی شبکه‌ها این بود که دیگر لازم نبود کسی مطلب را تایید کند. در این فضاها مستقل بودم و راحت‌تر می‌نوشتم.

بازخورد  اولیه وبلاگ چطور بود؟
خیلی زود بازخوردها زیاد شد و وبلاگم مخاطبش را پیدا کرد. همین بازخوردها باعث شد من کار را ادامه بدهم وگرنه ممکن بود بروم جای دیگری و به شکل دیگری بنویسم. اما در عرض دو سه ماه بازدیدها زیاد شد و کامنت‌ها هر روز بیشتر می‌شد.

اسم مستعار «آنی دالتون» از کجا آمد؟!
در دانشگاه اصفهان شش همکلاسی بودیم از شهرهای مختلف. بعد از مدتی متوجه شدیم که پسرها اسم گروه‌مان را گذاشته‌اند دالتون‌ها! چون از قد‌کوتاه در گروه‌مان داشتیم تا قد‌بلند. البته نمی‌دانم دلیل این نام‌گذاری همین بود یا نه. شاید به خاطر شیطنت‌های‌مان چنین اسمی روی ما گذاشتند. ما به جای ناراحتی، از این اسم‌ استقبال کردیم و حتا اسم کوچک‌مان را هم به آن اضافه کردیم؛ این طوری که مثلن مریم ‌شد مری دالتون و بقیه هم به همین شکل. من هم شدم آنی دالتون.

برای دیده شدن و جذب مخاطب کار خاصی انجام دادی؟
من نبض مخاطب را خوب می‌شناسم. توی یک مجله صفحه‌ای بود که قبل از من یک نفر دیگر آن را می‌نوشت؛ بعد از اینکه من مسئولیت همان صفحه را به عهده گرفتم، در عرض دو سه هفته نامه‌ها و مخاطب‌ها چند برابر شدند. برای اینکه می‌دانستم مخاطب متعلق به کدام گروه سنی است و چه چیزی مایل است بخواند. برای هر گروه از مخاطب‌ها، تکیه کلام‌های همان گروه را یاد می‌گرفتم و به کار می‌بردم و می‌دانستم چطور باید درددل‌ها را جواب بدهم. برای همین فکر می‌کنم هر جا بودم تقریبن موفق عمل‌کردم. در وبلاگ هم همین طور بود. گاهی مقاله‌ای می‌خواندم درباره اینکه چه کارهایی باید کنیم که وبلاگ موفقی داشته باشیم، بعد می‌دیدم خودم ناخودآگاه همان بایدها و نبایدها را رعایت کرده‌ام. من این‌کاره بودم!

فکر می‌کنی چرا بازدیدها بالا رفت؟‌ چون من خیال می‌کنم حرف خاص یا متن عجیب و غریبی نمی‌نوشتی. البته شوخی‌هایی بود، ولی...
مادرم درباره شعرهایی که می‌نویسم می‌گوید همه ما این‌ها را می‌توانستیم بنویسیم، از بس کلمه‌ها ساده و معمولی هستند، ولی موقع نوشتن می‌بینی نمی‌شود. شانس وبلاگم این بود که خیلی ساده و صمیمی توانست با مخاطب ارتباط بگیرد، با همان کلمه‌های ساده و روزمره. شاید هنر ادبی خاصی نداشت، ولی موفق بود. وقتی در جامعه‌ای هستی که جمعیت در یک دهه ناگهان زیاد می‌شود و این‌ها مراحل مشترکی دارند مثل کنکور و شغل و ازدواج، اگر بتوانی از مشکلات‌شان بنویسی، طبیعتا مخاطبت زیاد می‌شود.

عنوان حساسی هم انتخاب کردی...
بله، هنوز هم دارم بابتش انتقاد می‌شنوم. خیلی‌ها می‌گویند این اسم توهین‌آمیز بوده؛ به خصوص اینکه یک خانم این اسم را انتخاب کرده دیگر غیر قابل بخشش است. ولی در نهایت چیزی که اتفاق افتاد این بود که بار منفی این کلمه برداشته شد، درحالی که اگر چند سال پیش به دختری این حرف را می‌زدی خیلی آزاردهنده بود. البته همزمان این اتفاق در جامعه افتاد که به دلیل انفجار جمعیت در دهه شصت، ازدواج به مساله‌ای همگانی تبدیل شد و در هر فامیل، چند جوان مجرد وجود داشت، بنابراین کمتر کسی می‌توانست دیگران را بابت مجرد ماندن‌شان دست بیندازد. من هم در این وبلاگ، خواسته یا ناخواسته بخشی از فرهنگ‌سازی شدم. از بس با این کلمه شوخی کردم که خیلی از پسرها خودشان را پسر ترشیده معرفی می‌کردند. سنگینی کلمه از روی دوش خانم‌ها برداشته شد. البته هنوز هم به کار می‌رود، اما با گذشت زمان کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر‌ می‌شود. وقتی می‌خواستم درباره جوان‌ها و مشکلات ازدواج بنویسم، گل‌درشت‌ترین اسمی که به ذهنم رسید، دختر ترشیده بود.

نظر (کامنت) هم زیاد می‌گرفتی. در این نظرها بیشتر چه چیزی مطرح می‌شد؟
بیشتر خودم خواننده را شریک و وارد بحث می‌کردم. به طور مثال یک بار گفتم مزاحمت‌های خیابانی وجود دارد، ولی بعضی‌ها قبول نکردند؛‌ این شد که در پست بعدی خواستم هر کس تجربه‌ای در این رابطه دارد بنویسد. چون هویت‌ها مشخص نبود، همه راحت نظرشان را می‌نوشتند. آن مطلب صدها کامنت گرفت. از طرف دیگر هم وقتی که سوالی از من می‌پرسیدند، جواب می‌دادم. مخاطب وقتی متوجه می‌شود رابطه دو طرفه است، بیشتر مشتاق می‌شود تا نظرش را بنویسد. خود کامنت‌ها دنیایی بود برای خودش. گاهی از طنز من قوی‌تر می‌شد و بعضی‌ها مطلب را ادامه می‌دادند. بعدها وقتی خواستم کتابی از وبلاگم تهیه کنم، دیدم نمی‌شد این نظرها را نادیده گرفت و برای همین آخر هر بخش، منتخب کامنت‌ها را گذاشته بودم. البته این کتاب مجوز نگرفت و چاپ نشد.

قطعن کامنت خصوصی هم داشتی. توی این کامنت‌ها پیشنهاد ازدواج هم بود؟!
بله! چندین پیشنهاد داشتم ولی بهشان اعتماد نمی‌کردم. به ویژه بعد از اینکه خودم را معرفی کردم. فکر می‌کردم اگر کسی واقعن تمایل به آشنایی بیشتر با من داشته باشد، می‌تواند در دنیای واقعی من را پیدا کند. البته با دو سه نفر هم ملاقات کردم که به جایی نرسید.

برسیم به غیب شدنت! فیلتر شدی؟
من هیچ وقت فیلتر نشدم. چون سعی می‌کردم خط قرمزها را رعایت کنم. بعضی‌ها هم می‌پرسیدند تو چرا فیلتر نمی‌شوی! وبلاگم سال 88 هک شد و تمام آرشیوش از بین رفت. چند بار این اتفاق افتاد و دست آخر قیدش را زدم. از طرفی هم قبل از این قضیه یک نفر متوجه هویت واقعی‌ام شده بود و مدام برایم کامنت می‌گذاشت. ذوق این را داشت که از چیزی خبر دارد که کسی نمی‌داند. قصدش شاید اذیت کردن نبود ولی من را آزار می‌داد. تا جایی که زدم به سیم آخر و در یک پست خودم را معرفی کردم. بیشترین آمار بازدید روزانه‌ام مربوط به روزی بود که این پست را گذاشتم. چند برابر روزهای قبل بازدید خورد.

توی کامنت‌ها چه سوالی را زیاد تکرار می‌کردند؟
چرا ازدواج نکردی! این چیزی بود که مدام مطرح می‌شد. گاهی هم پیش می‌آمد که بعضی‌ها می‌گفتند تصمیم گرفته‌ایم ازدواج نکنیم و از من می‌پرسیدند چه حسی دارد زندگی مجردی و چطور است. خیلی سوال بدی بود؛ اصلن دوست نداشتم کسی با خواندن وبلاگم تحت تاثیر قرار بگیرد و همچین فکری به سرش بزند، چون ازدواج بخشی از روند طبیعی زندگی است. من این وبلاگ را درست کردم تا از مشکلات ازدواج و جوان‌ها بنویسم و دوست نداشتم کسی بیاید مطلب‌ها را بخواند و دقیقن نتیجه عکس بگیرد.

خودت کدام وبلاگ‌ها را دنبال می‌کردی؟
همان‌هایی که توی پیوندهایم بودند، مثل ایوانف، اتاق تمام فلزی، زکی پدیا، شراگیم، کدئین. یا مثلن ویولت که دوست هم بودیم. گوریل فهیم را هم می‌شناختم و از نزدیک دیدمش. در حال حاضر دو تا وبلاگ را می‌خوانم، بانو و بی‌پروا نوشت.

درباره شبکه‌های اجتماعی جدید چه نظری داری؟  
این شبکه‌ها موهبت‌های نسل ما هستند. در این فضا هیچکس تنها نمی‌ماند؛ هرچند ممکن است بگویند رابطه‌ها مجازی می‌شود و ارتباط با فضای بیرون کم می‌شود، اما به نظرم کنترل این‌ها دست خود شخص است. این شبکه‌ها یک معجزه خارق‌العاده هستند و ما باید شکرگزار باشیم در زمانی به دنیا آمده‌ایم که می‌توانیم با هر کسی در این جهان ارتباط برقرار کنیم. شما می‌توانی در صفحه معروف‌ترین هنرپیشه جهان بروی و برایش نظر بنویسی و جواب هم بگیری. به نظرم این فوق‌العاده است.
 


گفتگو

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۶/۰۳/۲۲ |
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
مهر ۱۴۰۴
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM
...