Smiley face
 قسمتی از یک داستان نوشته نشده

ساعت دوازده بیدار می‌شوم. یک چایی و شیرینی می‌خورم و به اتاق می‌روم. کتاب "داستان کوتاه"، دفترچه و چند برگه‌ی کوچک را از کیفم درمی‌آورم. صفحه‌های دفترچه را ورق می‌زنم و نگاهی سرسری به‌شان می‌اندازم. کتاب را باز می‌کنم تا بخوانم ولی انگار حال و حوصله‌اش را ندارم. فکر می‌کنم به خاطر این است که تازه بیدار شدم و هنوز حالم درست سر جایش نیامده. یکی از برگه‌ها را برمی‌دارم و خودکار را دستم می‌گیرم. می‌خواهم چیزی بنویسم ولی نمی‌دانم چه می‌خواهم بنویسم! کمی کاغذ را خط‌خطی می‌کنم و چند کلمه‌ی تکراری را می‌نویسم. بعد یکدفعه و نمی‌دانم از کجا کلمه‌ها، و بهتر بگویم، جمله‌هایی به ذهنم می‌آیند و تصمیم می‌گیرم بی‌هیچ کم و کاستی آن‌ها را روی کاغذ بیاورم. جمله‌هایی که هر چه فکر کردم نفهمیدم ناگهان از کجا آمدند، انگار که یک نفر دارد آن‌ها را به من می‌گوید. من هم نوشتم، بدون آن که به جمله‌ها فکر کنم...

« عزیزم اینجا هیچکس زنده نیست. باور کن که من هم حالم خوب نیست. حالا می‌خواهی برگردی اینجا برای چه؟ می‌دانم که دلتنگی داری، گونه‌هایت بعضی وقت‌ها تر می‌شود، دلت اینجاست، اما باور کن ارزش ندارد. زندگی اینجا خسته‌ترت می‌کند. همین. اگر کمی صبر کنی من هم می‌آیم پیش تو. اگر برگردی هیچ اتفاقی نمی‌افتد، هیچ چیزی عوض نمی‌شود. منطقی باش، اینجا...»

و بعد از این کلمه‌ی آخر دیگر هیچ چیزی به ذهنم نمی‌رسد و من نمی‌توانم جمله را تمام کنم. نمی‌دانم، شاید این یک قسمت از داستانی باشد که من بعدها می‌نویسم.


روزنوشت

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۸۹/۱۱/۱۶ |
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
مهر ۱۴۰۴
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM