Smiley face
 حالیته؟

والا ما که چیزی حالی‌مون نبود. اگه هم حالی‌مون می‌شد، از ترس ِ کمربند حرف نمی‌زدیم. آقامون... راستش  خوبیت نداره پشت سرش حرف بزنیم، ولی خب روزگار واسه‌مون نذاشته بود. نه اینکه حرف من باشه، نه، آبجی و داداشم از من شاکی‌ترن. داداش کوچیکم، کلی بدبختی کشید تا بره دانشگاه. آقام نمی‌ذاشت؛ می‌گفت جای این خیالات مسخره، برو یه مکانیکی یا نجاری شاگردی کن یه چیزی یاد بگیری، یه پولی دربیاری. تا قبل از دانشگاه رفتنش هر روز دعوا داشت باهاش. اونم  واسه خاطر اینکه از اینجا بره، خوب فکری کرد؛ توی انتخاب رشته، همه رو زد شهرستان. قبول شد و رفت. شیش ماه یه بار می‌اومد، دو روز می‌موند و برمی‌گشت. اونم به قول خودش «محض دیدنِ آبجی بلاکِش»؛ اینو به ناهید می‌گفت. نه اینکه ناهید از همه طرف می‌خورد، واسه همین اینجوری صداش می‌کرد. لقب داده بود به ما! به منم می‌گفت «تیر آهن ِ هیژده»! می‌گفت تو هر چی بشه، هر چی بزننت، بازم انگار نه انگار! راستش من که اصن نمی‌فهمیدم منظورش چیه! دیوونه‌ی همین کارها بود؛ داستان بافتن، قصه نوشتن. حواسش جمع بود، سرش بالا. ولی خب، انگاری زیادی حواسش جمع بود. خیلی وقته ازش خبر ندارم. توی آخرین نامه‌ای که ازش رسید، واسمون نوشته بود: «نگران نباشید، زیاد طول نمی‌کشه. بهار که بیاد، منم می‌آم.»


تک‌گویی

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۱/۰۷/۲۰ |
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
مهر ۱۴۰۴
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM
...