Smiley face
 مردی که می‌خندید

راستش را بخواهید درست ده روز پیش یاد شما افتادم. البته نه اینکه قبل از آن یاد شما نبودم، نه، اما بعضی روزها به نام بعضی اشخاص ثبت می‌شود. مثل ۳۰ آذر که در تقویم من به نام شماست. و این را هم می‌دانم که همیشه این روز به اسم شما خواهد ماند. فکر نکنید دارم از شما تعریف می‌کنم، نه، فقط دارم هرچه درباره‌ی شما در دلم مانده روی کاغذ می‌نویسم. شب یلدا که می‌شود، در هر کجا که باشم یاد شما می‌افتم، یاد مهمانی‌هایی که شما می‌گرفتید، یاد صحبت‌هایتان پای تلفن که نمی‌دانستید برای دعوت کردن به مهمانی شب یلدا باید از کجا شروع کرد، یاد سیزده به در، یاد خنده‌هایتان... راستی آنجا هم می‌خندید؟ اوضاع آنجا چطور است؟ ما که بی‌خبریم از شما. شما چطور؟ از ما خبر دارید؟ از پسرهای‌تان که خبر دارید؟ می‌دانید آن باغی که دوستش داشتید را فروختند؟ می‌دانید از وقتی که رفتید ما هم دیگر شب یلدا دور هم جمع نمی‌شویم؟ همان روزی که رفتید و البته قبل از رفتن‌تان هم می‌دانستم و می‌دانستیم که بعد از شما دیگر...  بگذریم. ما حال‌مان خوب است. دل‌مان قدری برایتان تنگ شده، که آن هم اگر بدانیم حال‌تان خوب است، رفع می‌شود. فقط می‌خواهم بدانید دلم نمی‌خواهد باور کنم که دیگر اینجا نیستید، برای همین به بهشت زهرا نمی‌روم.

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۸۹/۱۰/۱۱ |
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
مهر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM