Smiley face
 وقتی تو اینجایی...

امروز تو به خانه‌ی ما می‌آیی. وقتی تو می‌آیی پیش ما، همه حالشان خوب می‌شود. البته شاید برای مادرم فرقی نکند یا بهتر بگویم، ترجیح می‌دهد با یکی از همشهری‌های خودش همصحبت شود، تا با تو. اما بابا از آمدنت خوشحال می‌شود، حالش خوب می‌شود. خودش را آماده می‌کند؛ حمام می‌رود، صورتش را اصلاح می‌کند، به خودش عطر می‌زند و لباس‌های خوبش را می‌پوشد. وقتی تو اینجایی، بابا سر کسی داد نمی‌زند و با کسی دعوا نمی‌کند، بیشتر از همیشه می‌خندد و خلاصه اینکه حالش خوب می‌شود. برادرم به روی خودش نمی‌آورد؛ یعنی می‌خواهد وانمود کند که برایش فرقی ندارد یا برایش مهم نیست، اما من می‌دانم که وقتی تو اینجایی، یک احساس دیگری دارد...

حالا باز هم انتظار داری وقتی تو می‌آیی خانه‌ی ما، من حالم خوب باشد؟

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۸۹/۱۰/۰۷ |
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
مهر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM