سه سالی میشد که ساعت دیواری روی دیوار سر جایش نشسته بود. محل قرار گرفتنش طوری بود که برای دیدنش باید سر را میچرخاندیم. یک هفتهی پیش مجبور شدیم که جایش را عوض کنیم. توی این یک هفته، برای دیدن ساعت چندین و چند بار سرم را چرخاندم و هردفعه که جای خالیاش را میدیدم خندهام میگرفت! به هر حال بعد از سه سال کمی طول میکشد تا به جای جدیدش عادت کنم.
راستی، با جای خالیِ "تو" چه کار کنم؟ حالا وقتی سرم را میچرخانم و جای خالی ساعت را میبینم، میفهمم که برای دیدنِ ساعت باید دیوار اتاق خودم را نگاه کنم. اما آخر "تو" که ساعت دیواری نیستی. تو که "جایت" عوض نشده، تو دیگر "نیستی". یعنی خودم نخواستم که جایت عوض شود. تو را همینجا کنار خودم میخواهم، نه اینکه روبرویم باشی یا پشت سرم یا...
توی این چند روز، برای دیدنِ تو چندین و چند بار سرم را چرخاندم و هردفعه که جای خالیات را میدیدم بغضم میگرفت. به هر حال بعد از چند سال کمی طول میکشد تا به نبودنت عادت کنم.