Smiley face
 جای خالی

سه سالی می‌شد که ساعت دیواری روی دیوار سر جایش نشسته بود. محل قرار گرفتنش طوری بود که برای دیدنش باید سر را می‌چرخاندیم. یک هفته‌ی پیش مجبور شدیم که جایش را عوض کنیم. توی این یک هفته، برای دیدن ساعت چندین و چند بار سرم را چرخاندم و هردفعه که جای خالی‌اش را می‌دیدم خنده‌ام می‌گرفت! به هر حال بعد از سه سال کمی طول می‌کشد تا به جای جدیدش عادت کنم.

راستی، با جای خالیِ "تو" چه کار کنم؟ حالا وقتی سرم را می‌چرخانم و جای خالی ساعت را می‌بینم، می‌فهمم که برای دیدنِ ساعت باید دیوار اتاق خودم را نگاه کنم. اما آخر "تو" که ساعت دیواری نیستی. تو که "جایت" عوض نشده، تو دیگر "نیستی". یعنی خودم نخواستم که جایت عوض شود. تو را همینجا کنار خودم می‌خواهم، نه اینکه روبرویم باشی یا پشت سرم یا...

توی این چند روز، برای دیدنِ تو چندین و چند بار سرم را چرخاندم و هردفعه که جای خالی‌ات را می‌دیدم بغضم می‌گرفت. به هر حال بعد از چند سال کمی طول می‌کشد تا به نبودنت عادت کنم.

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۸۹/۱۰/۰۳ |
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
مهر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM