Smiley face
 گفتگو با «خارخاسک هفت‌دنده»

گفتگو با نویسنده وبلاگ «خارخاسک هفت‌دنده»
خارخاسک هزار چهره

وبلاگستان اسم‌های عجیب و غریب کم نداشته. ما با اسم‌های مستعار گره خورده‌ایم، چه آن موقع که یاهو مسنجر بود و چه همین حالا در توئیتر و جاهای دیگر. از نظر من چیزی که ما را از اسم‌هایی مثل «هات بوی» و «ساناز جون 2002» به نام‌های خلاقانه و جذاب امروزی رساند،‌ دوران وبلاگ‌نویسی بود. اسم‌هایی آنقدر بامزه و جالب که آن زمان توجه یک رسانه معروف در آنطرف آب‌ها را هم به خود جلب کرد. احتمالش کم است در دوران اوج وبلاگ‌نویسی، وبلاگ‌خوان بوده باشید و اسم «خارخاسک هفت‌دنده» به گوش و چشم‌تان نخورده باشد. جایی که یک خانم متاهل از دنیای پیرامونش می‌نوشت، بامزه، بذله‌گو و گاهی خیلی جدی. این خانم متاهل البته هنوز هم می‌نویسد، اما در جاهای دیگر.

از یک سوال کلیشه‌ای شروع کنیم؛ چرا این اسم عجیب را انتخاب کردی؟
برای اینکه یک دوست اصفهانی بهم گفت مثل خارخارسک هفت‌دنده هستی! و من چون می‌خواستم داستان یک دختر شیطون‌بلا را بنویسم فکر کردم بهش می‌آید چنین وبلاگی با چنین اسمی داشته باشد.

قبلش هم وبلاگ داشتی؟
بله، یک وبلاگ به اسم «منگنه» که خاطرات یک مرد میانسال باستان‌شناس را می‌نوشتم.

متوجه نشدم. یعنی خاطرات تخیلی؟
بله، خاطره‌نویسی به سبک رئال، که در زمان اتفاق می‌افتد و شبیه واقعیت است چون در جریان زندگی روزمره و حوادث قرار دارد و خودم پیداش کرده بودم.

پس ایده ذهنی بود.
آره، می‌خواستم ببینم چقدر باورپذیر و زنده است. اولش با این ایده شروع شد که فکر کردم فقط خاطرات نویسندگان مرد برای مخاطب‌ها جذابیت دارد. مرحله بعد این بود که ببینم خاطره یک دختربچه هم می‌تواند جذاب باشد یا نه. و این موضوع با شخصیت‌های مختلف ادامه داشت. ضمن این خاطره‌نویسی‌ها بود که یک خانمی عاشقم شد و یک مردی هم برایم خط و نشان کشید!

چرا تهدید؟!
توی وبلاگ منگنه بود. نمی‌دانم. حسودی می‌کرد شاید. اوایل دوران وبلاگ‌نویسی ظرفیت‌ها خیلی پایین بود و زود به آدم‌ها برمی‌خورد.

و وبلاگ جدیدی ساختی.
بعد «خارخاسک هفت ‌دنده» شروع شد؛ برای اینکه خواننده بفهمد با شخصیتی چند لایه طرف است که هر روز به شکلی درمی‌آید و می‌نویسد. یا اینکه فکر کند با چند نفر طرف است و انتظار بیشتری نداشته باشد.

توی «خارخاسک» درباره خودت می‌نوشتی؟ یعنی اتفاق‌های واقعی و نظرت درباره ماجراهای روز.
بعد از یک مدتی خواستم یک زن متاهل را هم در کلکسیون شخصیت‌هایم داشته باشم. و به شخصیت خودم فکر کردم و به نظرم رسید برای این کار خوب است. ولی باز هم سعی کردم مطالبم را طوری بنویسم که برای مخاطب درگیری ذهنی ایجاد کند و چند معنایی باشد. بله، اتفاق‌ها واقعی بود اما با کمی شیطنت. مثلا یک گربه‌ای داشتم و درباره‌اش می‌نوشتم؛ البته توی نوشته‌های وبلاگم اسمش ایران بود،‌ که خب در واقعیت اسمش این نبود. برای همین، مطالبش می‌توانست چند پهلو باشد و نباشد. کسی که نمی‌خواست معنای دیگری استنباط کند، نمی‌کرد و کسی که به این نتیجه می‌رسید معنای دیگری هم دارد، خب می‌فهمید! البته در این فاصله، نقش یک مرد دیگر را هم بازی کردم که شخصیت خیلی خوبی هم شد، خیلی‌ها دوستش داشتند. ماشال و یک وبلاگ جدا. ولی آن هم بعد از مدتی جمع شد.

قبل از اینکه بریم سراغ سوال بعدی، اول بگذار بحث وبلاگ‌هات را جمع کنیم! من کمی گیج شدم! چند تا وبلاگ داشتی و چند تا شخصیت؟!
سه چهار تا. البته خواننده‌ها تقریبا می‌دانستند که همه‌شان من هستم،‌ چون به نحوی اعلام می‌کردم. فکر کنم هفت شخصیت شد و سه وبلاگ. این‌ها پشت سر هم بودند ولی ماشال و شخصیت خودم تقریبا باهم همزمان بودند.

اسم‌های خاصی هم توی نوشته‌هات داشتی،‌ مثل بیز بیز و بیزقولک و ...
خیلی بودند؛ آنا، بیز بیز و بیزقولک،‌ ماشال، آقای خونه که بعد شد آقای نهم، بیزالوس و ...

این‌ها خیالپردازی بودند؟
ماشال خیالپردازی بود؛ اسم شخصیت مردی بود که روی خودم گذاشته بودم؛ در عالم واقع هم چنین مردی با چنین اسمی وجود دشت و من سعی می‌کردم از زبان او داستان بنویسم. «آنا» هم که اسم شخصیت داستانی‌ام بود. تیرداد و ... هم شخصیت‌پردازی بودند. شخصیت‌ها واقعی بودند، نه اسم‌ها. ضمن اینکه تمام شخصیت‌هایی که داشتم و ازشان می‌نوشتم،‌ یک مشابه واقعی داشتند که من با دقت بر کار و کردارشان داستان می‌نوشتم.


فکر کنم جزو وبلاگ‌های پرمخاطب بودی.
تقریبا اوایل شناخته‌شده بودم. ولی اینکه چقدر و چه اندازه معروف باشم زیاد برایم مهم نبود. خیلی‌ها را می‌شناختم و خیلی‌ها من را می‌شناختند. از طریق همین وبلاگستان و گوگل ریدر، که یک دوره‌ای خیلی پرمخاطب و معروف بود.

با کدوم بلاگرها بیشتر دوست بودی و کدوم‌شان را بیشتر دوست داشتی؟
شراگیم، گوشزد، لنگ دراز، دختر ترشیده، بدر و هلال و ... همه را دوست داشتم.
هر کدام شخصیت‌های خودشان را داشتند؛ آدم‌هایی با ایده‌ها و زندگی‌های مختلف. البته من زیاد با کسی دوست و صمیمی نمی‌شوم. فقط محدود و در حد مکالمه، و شاید یکی دو نفر را هم تصادفا دیده‌ام؛ خیلی کم و محدود.

هدف خاصی از بلاگر شدن داشتی؟
من برای تلویزیون نویسندگی می‌کردم و بلاگر شدن تمرینم بود. تمرین نوشتن.

و بعد هم رفتی فیسبوک. وبلاگ ر رها کردی تقریبا.
فیلتر شده بود، یه بار هم هک شدم و یک‌کمی هم سخت شده بود نوشتن در وبلاگ.

برای من همیشه سوال بود که چرا هر کسی در بلاگ‌اسپات می‌نویسد خیلی راحت از الفظ مثبت هجده استفاده می‌کند!؟ ولی بیشتر بلاگفایی‌ها باادب بودن!
بلاگفا یک سرویس وب‌نوشت داخلی بود. خودم قبلا در بلاگفا بودم. اما بعد از مدتی تقریبا یک کوچ همگانی صورت گرفت و خیلی‌ها رفتند بلاگ‌اسپات. کسانی هم که رفتند اکثرا دگراندیش، روشنفکر یا روشنفکرنما بودند. به هر حال همین افراد کمک شایانی کردند به گذار از مرحله معصومیت وبلاگ‌نویسی به مرحله بی‌پروایی در اینستاگرام. یعنی اگر یکهو و بدون مقدمات وارد اینستای بی‌پروا می‌شدیم هضم کردنش برای همه سخت و بیشتر هم آسیب‌زننده می‌َشد.

نوشتن در کانال تلگرامی چه حسی داشت؟ چه فرقی داشت با وبلاگ؟
جالب،‌ سریع، بدون فیلتر. متفاوت و فرصت‌دهنده. و البته ارتباط یک‌طرفه؛ هرچند این امکان را می‌داد تا با خواننده‌ها گروه درست کنی و دوست بشی.

 خودت هم یکی دو کانال زدی. این تب کانال زدن رو چطور می‌بینی؟
در حال ترمز کردن است و کم‌کم آرام می‌شود. یک نفر نمی‌تواند توی صد تا عرصه فعال باشد؛ به خصوص در تلگرام که سرعت انتشار اخبار اهمیت زیادی دارد و سرعت به‌روز شدن مهم است.

پس از آن دسته کسانی نیستی که عِرق داشته باشند به وبلاگ.
نه اصلا. هر زمان خصوصیات و ابزارهای بیانی خودش را می‌طلبد.

خیلی‌ها عقیده دارند چیزی نمی‌تواند جای وبلاگ را پر کند.
قبول ندارم. مثل این است که بخواهی نشریه و مجله و ماهنامه و گاهنامه را مقایسه کنی. یا اینکه بگویی نوشتن را فقط باید در مدیوم کتاب و با فلان تعداد صفحه انجام داد.

هنوز وبلاگ می‌خوانی؟
کم. خیلی کم.

اینستا و تلگرام را ترجیح می‌دهی؟
ترجیح نمی‌دهم. برایم سریع‌تر و راحت‌تر است. چون بیشتر وبلاگ‌های مورد علاقه‌ام فیلتر هستند و فیلترشکن لازم دارند. دوست ندارم کشته مرده باشم، ولی کمک‌کننده‌اند و من هم کانال‌های باب میل خودم را جمع کرده‌ام؛ یک پکیج مخصوص خودم.


گفتگو

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۷/۰۳/۱۳ |
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
مهر ۱۴۰۴
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM
...