دیروز با محمدعلی همینطور که تا مترو قدم میزدیم، حرفمان از خاطرهبازی و آتاری و اینترنت دایالآپ به اینجا رسید که تکنولوژی و نرمافزارها و شبکههای اجتماعی، چقدر روی نحوه برخورد امروز ما تاثیر گذاشته. برایش تعریف کردم که همین دیروز، آدرس یک سایت را وارد کردم و وقتی بعد از حدود پانزده ثانیه باز نشد و هنوز در حال بارگیری (Loading) بود، گفتم ریدم توی سرعتت؛ درست بعد از تمام شدن جمله به خودم آمدم و پیش خودم فکر کردم در رابطه با کارهای مربوط به گوشی و اینترنت چقدر عجول شدهام، چقدر کمحوصله. من همانی هستم که سه چهار دقیقه فقط معطل میماند با دایالآپ به نت وصل شود، همانیام که وقتی رفتم دانشگاه و سرعت 128 مگابایت را دیدم، تعجب کردم. همانی که با اینترنت خط موبایلش به سختی وارد وبلاگها و سایتها میشد و مطلبها را میخواند. بالا رفتن سرعت زندگی ما را عوض کرده. البته یک قسمتی از این ماجرا دست ما نیست؛ مثلا من وقتی چیزی مینویسم، دبیر از من توقع دارد مطلب را سریع بهش برسانم، و با این ذهنیت که ضمیمه کردن (Attach) چند فایل متنی و چند عکس با این سرعت اینترنت کار خیلی سادهایست، منتظر من است؛ در نتیجه اگر در آن لحظه سرعت کند شود یا فایلها ضمیمه نشوند، من استرس میگیرم و البته حرص میخورم. این یک طرف ماجراست. اما یک بخشی از این تغییر رفتار هم تقصیر خودمان است.
خیال میکردم با آمدن این گرامها و اَپها دیگر خیالمان از حرف زدن راحت میشود و با همه صحبت میکنیم، اما اینطور نشد. یک زمان نامه میفرستادیم و مواظب کلمهها بودیم، حتی پای تلفن هم آنقدر زمان نداشتیم که هر حرفی بزنیم و تازه اینکه لحن صحبتمان معلوم بود. حالا چند کلمه و شکلک باید منظورمان را برسانند، که بعضی وقتها نمیتوانند. فکر میکردم با این برنامههای جدید، یاد میگیریم ارتباط برقرار کردن را. نمیدانستم این نرمافزارها یک قابلیتی دارند به نام «بلاک» که ما هنوز بلد نیستیم چطور و چه زمانی ازش استفاده کنیم. کافی است کسی یک کلمه را به اشتباه (خواسته یا ناخواسته) برای ما بفرستد، یا اینکه از یک جمله و حرفش برداشت دیگری کنیم، یا حتی جواب یک سوال ساده طرفمان را هم ندهیم؛ گزینه بلاک را میزنیم و تمام. فرصت حرف زدن نمیدهیم. بلد نیستیم گفتگو کنیم، به اصطلاح دیالوگ برقرار کنیم. طرف را به طور مجازی از دنیای خودمان پرت میکنیم بیرون، میاندازیمش توی سطل زباله مجازی. انگار که میکشیمش. همین ما؛ همین ما آدمهای مثلا فرهیخته، همین مثلا دانشجوها، همین ما که در پروفایلهایمان نویسنده، روزنامهنگار، بازیگر، شاعر و مهندس هستیم. این نحوه رفتارمان است، آن هم در جهان مجازی، که خبری از درگیری فیزیکی نیست. آنوقت به یک رئیس دیوانه در آن سر دنیا ایراد میگیریم و میگوییم احمق. درست است، آن یارو یک روانی زنجیر پاره کرده است، ولی ما چی هستیم. نمیتوانیم چهار کلمه متمدنانه حرف بزنیم با هم.
رپبازی: گوشاشون از زبوناشون خستهترن...
روزنوشت