Smiley face
 هذیان‌گویی‌های شبانه - 4


منوچ جون، من آخر شب‌ها باید یه چیزی بخورم. تو که منو می‌شناسی، چرا اذیتم می‌کنی. این منوچ اصلا حواسش بهم نیست. نمی‌شه که خودم واسه خودم چایی بریزم. خب بلاگرفته تو باید بریزی. اینو که نباید من بهت بگم آخه. یکی بره بهش بگه به مژی توجه کن. تازه همون دیشبم که با کلی اشاره بهش فهموندم باید بریزه، تر و تمیز کار نکرد که؛ آب هویجش مزه‌ی آب لیمو می‌داد. دستی دستی منو به کشتن می‌ده. پدرسوخته. هم نامهربونه، هم آفت جونه، جووونه... ولی چه فایده که بلد نیست. مثل آشه؛ غذاست مثلا، ولی آدمو سیر نمی‌کنه. پیاز داغش و باید زیاد بزنم. خودش که این چیزا سرش نمی‌شه، بره بگرده راه و چاه یاد بگیره. آخه چایی تنهایی مزه نمی‌ده. اینم که بخارش درنمی‌آد، داغ نیست. اینطوری نمی‌چسبه. وای چقدر من حرص بخورم، منوچ بیا یه چیزی بده بهم بخورم. خاک تو سرت کنن. اصلا الآن خودم می‌رم بهش می‌گم باید بیشتر بهم توجه کنی، تو توجه نکنی کی بکنه.


تک‌گویی

نوشته شده توسط فرید دانش‌فر در ۱۳۹۶/۰۷/۰۹ |
درباره وبلاگ
این آدم دو پا من هستم. هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است. ضمن این‌که همه نوشته‌ها یک خیالپردازی هستند و بس. بخش «گفت‌وگو» هم که تکلیفش معلوم است.
منوی اصلی
صفحه اول
شناسنامه
نامه برقی
بایگانی
تیترهای وبلاگ
بایگانی
مهر ۱۴۰۴
تیر ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آرشيو
دسته‌بندی موضوعی
روزنوشت
داستان کوتاه
داستانک
شعر
تک‌گویی
نوشته‌های پراکنده
چرند و پرند
من و اژدر
رادیو آدم‌ها
گفت‌وگو
مینیمال
پیوندها
سایت دانای کل
 سایت چلچراغ
 پادکست رادیوچل
 کافه چای کوفسکی
 یعقوب کذاب
 Khers
 نیکولا
 یک دختر ترشیده
 کافه کافکا
 یک گلوله برای ژنرال
 یک تماس بی پاسخ
 




Powered By
BLOGFA.COM
...